رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

معصومیت ناب تو

قرارمون اینه که با طبیعت ، با حیوونا، با هر موجود زنده دور و برمون مهربون باشیم ، یه قرار مادرونه پسرونه اما اون روز تو چیزی به من نشون دادی که من با تمام احساسم نسبت به طبیعت پیشت کم آوردم تو یه پارک جنگلی بودیم هوا سرد بود بارونی بود ... یه سگ خسته و تنها اومد سمتمون...قرار بود نترسیم ، نزنیمش، دوستش داشته باشیم... طفلک با چشمای پر از غم نگاهمون می کرد... از زیر شکمش معلوم بود بچه شیر می ده، گفتم رادمهر فکر کنم این خانم سگه نی نی داره اما گرسنه است... حواسم به قلب کوچولوی تو نبود، حواسم نبود همین یک جمله من با تو چه می کنه... گفتی مامان بهش غذا بدیم؟ گفتم آره اما ما چیزی همراهمون نیست، من پسته و بادوم آوردم برای تو که اونم سگ نم...
18 آبان 1393

بهشت

رادمهر: مامان اسم بچه امام حسین چی بود؟ (فهمیدم که تو مهد امروز مربیتون راجع به این موضوع باهاتون حرف زده) گفتم: رقیه ... گفتی: نه رقیه نبود... گفتم: علی اصغر گفتی : آره ... الان کجاست؟ (فکر کردی همبازی پیدا کردی با ذوق گفتی این جمله رو) گفتم : تو بهشته عزیزم گفتی: بهشت کجاست؟ گفتم: یه جای قشنگ که همه آدمای خوب می رن اونجا گفتی: منو می بری اونجا گفتم... بغض کردم... آخه این چه سوالیه... دوباره گفتی من می رم بهشت؟ گفتم: آره پسرم ... همه یه روز می رن بهشت گفتی : پس تو هم باهام می یای؟ (من؟ نمی دونم می ام یا نه... اما...) گفتم: خدای مهربون کمک می کنه همه میریم بهشت... اشکم اومد......
5 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد